گرداب سکندر
نویسنده:
رضا رهگذر
امتیاز دهید
محمدرضا سرشار مشهور به رضا رهگذر، نویسنده و منتقد ادبی و گوینده برنامه رادیویی قصه ظهر جمعه
او در سال ۱۳۳۲ در کازرون متولد شد. او پس از اخذ دیپلم و طی دورهٔ سربازی در سال ۱۳۵۴، در رشتهٔ مهندسی صنایع دانشگاه علم و صنعت ایران مشغول به تحصیل شد؛ اما به خاطر علاقهای که به نویسندگی داشت موجب شد تا وارد عرصهٔ هنر شود.
نخستین آثار قلمی سرشار (رهگذر) در سال ۱۳۵۲، در یکی از مجلات هفتگی ادبی، و اولین کتابش در سال ۱۳۵۵ به چاپ رسید. در مجموع، چهار عنوان کتاب و چند داستان کوتاه از سرشار، در دوران پیش از انقلاب متشر شد.
سرشار فعالیت سیاسی در دوران سلطنت دودمان پهلوی را با داستانهای خود پی میگرفت. با وجود این، در دوران اوج گیری انقلاب ۵۷، در اواخر دوره صدارت تیمسار ازهاری دستگیر و اوایل نخست وزیری شاهپور بختیار، همراه با خیل زندانیان سیاسی کشور، آزاد شد.
در دوران پس از پیروزی انقلاب ۵۷، ۸۵ عنوان کتاب دیگر از وی، در قالب داستان، پژوهش، نقد و مباحث نظری ادبی، به شکل تالیف یا ترجمه، برای کودکان و نوجوانان و بزرگسالان منتشر شد.
البته در مورد ایشان بد نیست به لینک زیر هم مراجعه شود
http://payman.blogfa.com/post-91.aspx
بیشتر
او در سال ۱۳۳۲ در کازرون متولد شد. او پس از اخذ دیپلم و طی دورهٔ سربازی در سال ۱۳۵۴، در رشتهٔ مهندسی صنایع دانشگاه علم و صنعت ایران مشغول به تحصیل شد؛ اما به خاطر علاقهای که به نویسندگی داشت موجب شد تا وارد عرصهٔ هنر شود.
نخستین آثار قلمی سرشار (رهگذر) در سال ۱۳۵۲، در یکی از مجلات هفتگی ادبی، و اولین کتابش در سال ۱۳۵۵ به چاپ رسید. در مجموع، چهار عنوان کتاب و چند داستان کوتاه از سرشار، در دوران پیش از انقلاب متشر شد.
سرشار فعالیت سیاسی در دوران سلطنت دودمان پهلوی را با داستانهای خود پی میگرفت. با وجود این، در دوران اوج گیری انقلاب ۵۷، در اواخر دوره صدارت تیمسار ازهاری دستگیر و اوایل نخست وزیری شاهپور بختیار، همراه با خیل زندانیان سیاسی کشور، آزاد شد.
در دوران پس از پیروزی انقلاب ۵۷، ۸۵ عنوان کتاب دیگر از وی، در قالب داستان، پژوهش، نقد و مباحث نظری ادبی، به شکل تالیف یا ترجمه، برای کودکان و نوجوانان و بزرگسالان منتشر شد.
البته در مورد ایشان بد نیست به لینک زیر هم مراجعه شود
http://payman.blogfa.com/post-91.aspx
دیدگاههای کتاب الکترونیکی گرداب سکندر
گاهی مطالبی به چشمم میخورند که مرا از خنده روده بر میکنند! البته نه از بیسوادی و احیانا کم سوادی طرف که خب این چندان ایرادی ندارد، یک مدتی که بخواند میفهمد دو دو تا می شود چهارتا. یعنی چنین امیدی به این افراد می توان داشت. اما بعضی کسان هستند که نمی توان گفت به دلیل بیسوادی که به دلایل دیگر با اینکه میدانند دودوتا چهارتاست می نویسند هشت تا!
نمونه بارز این افراد یکی رضا سرشار یا همان رضا همراه است که خیلی دوست دارد به عنوان بزرگتر نویسندگان نسل انقلاب شناخته شود و جالب اینکه در میان همین طیف از نویسندگان هم کمتر کسی او را قبول دارد!
گذشته از ماجرای بزرگتر کوچکتری نویسندگان این طیف که همهی افتخارش را به ایشان وا می گذاریم، مثلا میآید و مینویسد که صادق هدایت را رادیو بیبیسی معروف کرد و در به شهرت رسیدن او دست استکبار جهانی در کار است. تورا خدا میزان توهم توطئه را ببینید!
حالا اصل ماجرا چه بود، در آن سالها که مصادف بود با اواخر عمر هدایت، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد در رادیو بی بی سی کار میکردند و این ها یکبار در برنامه های از هدایت به عنوان مهمترین نویسنده ایرانی یاد کردند، حالااین برنامه را چند نفر شنیدند و اصلا چه تعداد از مردم در آن زمان رادیو داشتند و چه تعدادشان آن لحظه پای رادیو بی بی سی بودند بماند. حال اگر فرض کنیم که آن برنامه تاثیری در جلب توجه عده معدودی گذاشته باشد (که ظاهرا گذاشت)، این هیچ ربطی به هفتاد سال بعد ندارد. چون اگر قرار باشد بایک برنامه رادیویی یک نفر هفتاد سال معروف بماند، این رادیو تلوزیون و رسانه های دولتی دیگر که سی سال است جناب سرشار را تبلیغ میکنند، ایشان باید به معروفترین نویسنده سطح جهان آن هم تا پایان جهان تبدیل شده بود؟ که نشد یعنی اگر این تبلیغات و امکتنات در اختیارشان را بگیری دوسه سال بعد عمرا کسی اسم سرشار را به خاطر بیاورد. سر آخر اینکه اگر نویسنده مایه نداشته باشد، اگر همه ی کائنات هم دست به دست هم بدهند و او را تبلیغ کنند بالاخره یک روزی دستش رو میشود. البته ضعف در آثار همهی نویسندگان وجود دارد، به خصوص اگر آغاز کننده یک راه باشند. هدایت هم از این قاعده مستثنی نیست، اما هدایت آثار قوی و بدیع زیادی دارد که اوجش همان بوف کور است.با اینکه آغازگر است آثارش ضعیفش بسیار ناچیزند. نقدهای سرشار به آثار هدایت که آنها را با مسائل بیربط حاشیهای پیوند می دهد و به عبارتی آنقدر نامربوط به آنها می افزایند که آن بخشهای درست هم دیده نمی شود.
خلاصه اینکه این دشمنی عمیق سرشار با هدایت بیشتر از آنکه جنبه ادبی داشته باشد، جنبه ایدئولوژیک و سیاسی دارد، شاید به این خاطر که بهترین راه کوبیدن ادبیات روشنفکری را در حمله به سرسلسله یا پدر آن صادق هدایت میبیند.
تعصب کار آدم را به کجاها که نمی کشد!
از این ماجرا که بگذریم، چندی پیش مقالهای از سرشار را دیدم با این عنوان «ویژگیهای یک قصه خوب کدامند؟» این مقاله مرا به فکر انداخت که تعصب و ایدئولوژی چطور میتواند بلای جان آدم بشود! البته پیش از هرچیز باید بگوییم که شکی نیست که تنها نویسنده مسلمان در دنیا و البته ایران آقای سرشار نیستند و ایضا تنها نویسنده معتقد به انقلاب هم تنها ایشان نیست. و اگر به حضرتشان برنخورد چه بسا خیلی ها اعتقادشان هم به اسلام و هم به انقلاب بیشتر از آقای سرشار باشد، مثلا کسی می تواند در هردوی این زمینهها به سید مهدی شجاعی شک کند و خیلی های دیگر. پس چرا آنها این تئوری ها صادر نمی کنند؟
باید پذیرفت مشکل ایشان و البته به مراتب شدیدتر از ایشان، آقای احمد شاکری جای دیگریست...
خداوند همهی ما رابه راه راست هدایت کند..